My_Space لحظه اي در کنار من شاد بودن
| |||
|
براي همين گفتم؛
اُه منم مثل خودت فقط داشتم از اينجا مي گذشتم..
وقتي سؤال بعديشو شنيدم، ديدم که اوضاع داره يه جورايي ناجور ميشه، به هر ترفند بود
خواستم سريع قضيه رو تموم کنم؛
من ميتونم بيام طرفاي تو؟
آره سؤال يکمي برام سنگين بود. با خودم فکر کردم که اگه مؤدب باشم و با حفظ احترام
صحبتمون رو تموم کنم، مناسب تره، بخاطر همين بهش گفتم؛
نه الآن يکم سرم شلوغه!!!!
يک دفعه صداي عصبي فردي رو شنيدم که گفت :
ببين. من بعداً باهات تماس مي گيرم. يه احمقي داخل دستشويي بغلي همش داره به همه
سؤال هاي من جواب ميده.
نظرات شما عزیزان: |
||